محل تبلیغات شما

بی گناه در دست انتقام

سرمای جان سوز زمستان تا عمق خانه ها رفته بود،در یک آبادی کوچک که مردمانش جز همدلی پیشه ای نداشتند فقط یک خان بود که همه را زیر سلطه ی خود داشت.
ماهم یکی از همان زیردستان بودیم که برای ایشان کشاورزی می کردیم و یک حقوق ناچیز دریافت می کردیم،ناگفته نماند که نسبت به سایرین با خانواده ی ما ملطفت بودند دلیلش راهم پدر میداند و او و خدای عالم.
کنار جوی آب نشسته بودم و کوزه را پر میکردم طبق عادت.ناگاه سنگی به کوزه ام برخورد،هراسان به اطراف نگریستم،برگ بوته ها تکان میخورد ترسیده بودم و یک حیوان دردنده را در ذهنم تجسم میکردم،می دانستم که همیشه کسی مرا نگهبان است اما تنها سایه اش را میدیدم.
به صورتم آب زدم و زمزمه کردمتو چه سری هستی که هم آشوبم میکنی هم آرام
راستش در دلم مهر کسی نشسته بود که میدانم اوهم نسبت به من بی توجه نبود،روزها میگذشت و ارامش تنها تکرار روزمره ام بود.
اما یک روز سرد همه چیز عوض شد،روز رفت و شب آمد،خوبی رفت و بدی آمد،عشق رفت و نفرت آمد،
بگذریم،از داستان دور نشویم.قرار شد همان که دلداده اش بودم با خانواده بیایند تا بر طبق رسم و رسوم خاستگاری به عمل آید و سنت پیغمبر به جا آید،آن شب هرچیز خوبی که داشتم آماده کردم.لباس محلی زیبا،استکان های زیبا و.
آمدند و قرار ها گذاشته شد،این بین رفتار خان مرا نگران میکرد که وقت و بی وقت پیغام میفرستاد که قول غزل را به پسر ما داده بودی و این رسمش نیست،میدانستم ک او میتواند هرکاری انجام دهد و اگر بی رحم شود حتی آدم هم می کشد.

با ما در ادامه ی مطلب همراه باشید

پنجره رو به تنهایی

اطلاعات پلاک خودروهای ایران

اکلیل کوهی (رزماری)

یک ,بی ,ی ,رفت ,هم ,ها ,رفت و ,با خانواده ,بود که ,و یک ,بودم و

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

naumitymar علوم ماورا Robert's blog ولایت آقا علی{علیه السلام} دعانویسی_بازكردن سركتاب_بخت گشایی_ابطال سحر و جادو و طلسم_رمل chardtholude دانلود وطن4 خاطرات دری وری مداحی با نی kerquilambgril